مقتدای من عباس

مقتدای من عباس بن علی می باشد.همان که بار و بنه اش را جمع کرد و با امام زمانش همراه شد،دل کند از مادر و دلبستگیهایش در مدینه؛ هیچ گاه در نیت امامش شک نکرد.

مقتدای من عباس است؛ همان که همگام با امام زمانش شد آن روزی که موسم حج بود و همگان به سمت مکه می آمدند؛او همراه با امامش به مکه پشت کرد.هیچ گاه به نیت امامش شک نکرد.حجی که امامش یزید بود پشت کردن به کعبه اش سزاوارتر بود.

مقتدای من عباس است؛ همان که شب عاشورا اولین کسی بود که اعلام همراهی با امام زمانش کرد؛ او در روز عاشورا مشتهایش را پر از آب کرد، به نزدیکی لبهای خشکیده و ترک خورده اش آورد ولی آبها را به باد سپرد،از آب ننوشید زیرا امام زمانش تشنه بود،لبهایش خشکیده بود.

مقتدای من عباس است او که جانش را فدای امام زمانش کرد.

شهادت امام موسی کاظم (ع)

ای تاریخ!

کاش آنروز برای همیشه دفتر ننگینت را می بستی و پس از آن هرگز ورق نمی خوردی!

همان روز که خورشید سربرهنه،با گونه هایی از شرم سرخ،از پشت کوهساران ماتم زده ی عراق تابید.

شرم از اینکه خورشید عالم تاب حلم و بردباری افول کرده و او همچنان می بایست بتابد.

همان روز که زهر هارون در زندان شرر به دل دریایی امام موسی کاظم (ع) زد و شراره ی آتش دل او ،دنیا را سوزاند.

آن روز که شیعه مظلوم بود و سراسر اشک؛ غربت امام و رنجنامه ی نانوشته اش مظلومیت و غربتش را دوچندان کرده بود.

همان روز که دستهای این مرد آسمانی برای همیشه با گنبد کبود پیوند خورد.

ای کاش آنروز برای همیشه دفترت بسته می شد.

حجاب فاطمی

زلفانت زیباست؛ خوش رنگ، نرم و لطیف.

آرام در زیر سیاهی گرم چادرت جای گرفته،سبکبال است ولی با وزش هر بادی سبک سرانه به رقص در نمی آید؛پناهگاهی آرام و امن دارد.

چادرت ترنم عطر یاس نبوی در هجوم ناهنجارهاست،حجابت را از مکتبی فاطمی ودیعه گرفته ای ،مکتبی که روح و اندیشه ات را اصیل پرورش داده است به گونه ای که مقتدرانه زنجیری آهنین بر دست وپای دل هوس بازان زده ای.

کرامت در وجودت به اوج رسیده،پرنده ای سبکبال گشته که همواره در پهنای آسمان نیلی عفاف و حیا پرمی گشاید و هر خار و خسی دستش به این اوج نمی رسد و تیغ های زهرآگین نگاههای آلوده هیچ گاه زیبایی تن و احساست را زخمی نخواهد ساخت.

خواهرم فلسفه حجابت،چادرت،نگاه متینت را دلهایی لمس می کنند که جنسی خدایی دارند و در مکتب علوی پرورش یافته اند.

 

بهارانه 2

شمیم جان نواز بهاری،درفضای مملو از امنیت و آرامش این مرز و بوم پیچیده است.

امنیتی که وام دار لبیک به فریاد«هل من ناصر ینصرنی»امام شهداست و ریشه در رشادت،جسارت و عزت نفس بزرگ مردانی دارد که عالمی فراتر ازخاک را برگزیدند و رسالتی از جنس آگاهی،بصیرت و حرکت بر دوشمان نهادند و اینک از جای جای پوتین های خاک خورده شان،شکوفه روئیده و عطر سجاده عاشقیشان بهار را معطر نموده است.

تازه میکنیم عهدمان رابا شهدا،جانبازان،ایثارگران و امید داریم مهدی زهرا نوروزمان را رنگی تازه ببخشد.

دلهایتان بهاری باد.

بهارانه

صدای پای بهار به گوش جان می رسد.

غنچه های نیمه باز اطلسی شکوفا می شوند و عطر بهار نارنج همه جا پیچیده است.

آقای بی مثال من کجایی؟؟

در کدامین منزلگاه در سایه سار الطاف ایزدی به تماشای رحمت و قدرت بی نظیر آفریدگارمان نشسته ای؟؟

مهدی جانم بیا!

یک دامن شکوفه سرخ و سپید سیب،یک سبد پر از رازقی بر جای جای قدوم مبارکت می پاشم.

بیا ای برگزیده ترین شاهکار هستی !

بیا و جام تهی از شرابم را از مهرت لبریز کن!

عشق از نگاهم سر می رود! بیا مقلب القلوب امسالم را تو بخوان و دلم را سرشار از حس نو شدن و جانم را معرفتی فاطمی عنایت فرما!

آقا جانم !مهدی جانم!بیا با هم و در کنار هم بهاری شویم.

 

1 2 3